جدول جو
جدول جو

معنی ناپدیدار کردن - جستجوی لغت در جدول جو

ناپدیدار کردن
(صِ لَ فِ رِ دَ)
معدوم کردن. نیست کردن. افناء. از بین بردن. محو و نیست و نابودن کردن:
کرازاد و پرورد دارد نیاز
کشد پس کند ناپدیدار باز.
اسدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(صِ لَ دَ)
غیب شدن. غایب شدن. گم شدن. نامرئی شدن: در آن بیابان بی پایان ناپدیدار شد. (سندبادنامه ص 144).
و ز آنجا چون پری شد ناپدیدار
رسیدندآن پریرویان پری وار.
نظامی.
دگر ره ز شه ناپدیدار شد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(صَ کَ / کِ دَ)
اعدام. تباه کردن. از بین بردن. زایل کردن. محو ساختن. امحاء. معدوم کردن. نیست و نابود کردن: ولایت شرق و غرب را کواکب آسا معدوم و ناپیدا ساخت. (حبیب السیر ص 134)، غیب کردن. پنهان کردن. نهفتن. استتار. اخفاء. تغییب. پوشاندن از انظار: چون (هارون) برآنجا (برآن تحت) بخفت، بمرد و خدای تعالی آن تخت را ناپیدا کرد. (مجمل التواریخ).
- ناپیدا کردن راه، رد گم کردن. امحاء آثار طریق
لغت نامه دهخدا
(صَ کَ دَ)
پوشاندن. پنهان کردن. نهفتن. اخفاء. استتار. مخفی داشتن:
چو کاموس دست و گشادش بدید
بزیر سپر کردسر ناپدید.
فردوسی.
چو اسفندیار آن شگفتی بدید
دو رخ کرد از خواهران ناپدید.
فردوسی.
هنرهام هر کس شنیده ست و دید
تو آن ابلهی چون کنی ناپدید.
اسدی.
آفتاب بدان بلندی را
لکه ای ابر ناپدید کند.
سعدی.
، معدوم کردن. نیست کردن. محو کردن. امحاء. از بین بردن:
به یک دست دشمن کند ناپدید
شگفتی تر از کار او کس ندید.
فردوسی.
توانی ز ناچیزچیز آفرید
هم از تو شود چیزها ناپدید.
اسدی.
جهان، گفت، ایزد پدید آورید
همو بازگرداندش ناپدید.
اسدی.
از همه دلها که آن نکته شنید
آن سخن را کرد محو و ناپدید.
مولوی.
، غیب کردن. غایب کردن:
شنیدم کادهم توسن کشیدش
چو عنقا کرد از اینجا ناپدیدش.
نظامی.
- پی ناپدید کردن، اثر ستردن. رد گم کردن.
- ناپدید کردن بر خویشتن، فراموشانیدن بخود. (یادداشت مؤلف). بروی خود نیاوردن. بیاد خود نیاوردن. تغافل. تجاهل:
چو بشنید آئین گشسب آن سخن
بیاد آمدش گفته های کهن
که از گفت اخترشناسان شنید
همی کرد بر خویشتن ناپدید.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناپدیدارکردن
تصویر ناپدیدارکردن
غایب کردن ناپدید کردن، معدوم کردن نیست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدیدار کردن
تصویر پدیدار کردن
آشکار کردن هویدا کردن ظاهر کردن ابراز و اظهار کردن شرح انصراح
فرهنگ لغت هوشیار